چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

شب من پنجره ای بی فرداست

شب من پنجره ای بی فرداست 

روز من قصه ی تنهایی هاست 

 

مانده بر خاک و اسیر ساحل  

ماهی ام، ماهی دور از دریا 

 

هیچ کس با دل آواره ی من  

لحظه ای همدم و همراه نبود 

 

هیچ شهری به من سرگردان 

در دروازهی خود را نگشود 

 

کولی ام خسته و سرگردانم 

ابر  دلتنگ  پر  از   بارانم 

 

پای من خسته از این رفتن بود 

قصه ام قصه ی دل کندن بود 

 

دل به هر کس که سپردم دیدم 

راهش افسوس جدا از من بود 

 

صخره ویران نشود از باران 

گریه هم عقده ی ما را نگشود 

 

آخر قصه ی من مثل همه  

گم شدن در نفس باد نبود 

 

روح آواره ی من بعد از من 

کولی در به در صحراهاست 

 

می رود بی خبر از آخر راه  

همچنان مثل همیشه تنهاست. 

  

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد