چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

منو نشناخته بود

یک نگه کرد و گذشت          منو نشناخته بود 

 

آخه رنج و غم و درد             کارمو ساخته بود 

 

اون که از شاخه ی عمر       منو با سنگ غم انداخته بود 

 

اونکه بر جون و دلم              مثل سرمای خزون تاخته بود  

                 منو نشناخته بود   

 

آخه رنج و غم و درد              کارمو ساخته بود 

 

یاد یک خاطره ، یک عمر تباه 

 

مثل آه 

 

مثل یک ناله دوید از پی او 

 

دامنش را بگرفت !  

شد قدم ها کوتاه 

 

رو به من کرد و نگاهی ،چه نگاه!  

رنگ و رویم چو بدید           رنگشو باخته بود 

 

آخه رنج و غم و درد           کارمو ساخته بود 

 

یک نگه کرد و گذشت  

                  یک نگه کرد و گذشت  

 

گذشت... 

 

      گذشت... 

 

            گذشت...  

 

 

 

من با عشق آشنا شدم

من با عشق آشنا شدم 

  

و چه کسی این چنین آشنا شده است؟ 

 

هنگامی دستم را دراز کردم  که دستی نبود. 

 

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،  

 

که مخاطبی نداشتم 

 

و هنگامی تشنه ی آتش شدم ، 

 

که در برابرم دریا بود و  

 

دریا و   

 

دریا....! 

 

                  دکتر شریعتی

غزل آتش

خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت 

بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت 

 

آبی که دستبوس عطش بود شعله زد 

آتش سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت  

 

ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ خون  

غنچه غنچه خاک تو را در میان گزفت 

 

اسبی  ز سمت علقمه آمد دگر بس است 

تیری امام آینه ها را نشان گرفت 

 

مانده است در حکایت این سوگ، شعر من 

چندتن که جسم سوخت و آتش به جان گرفت 

 

از آخرین شراره چنین می رسد به گوش: 

باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت 

 

                       

                     سید ضیاءالدین شفیعی                   

طوفان

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود 

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود 

 

نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ 

که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود 

 

مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست 

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود 

 

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر درد آلود 

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود 

 

دلش می خواست می شد آب از شرم ،اما حیف 

دلش می خواست صد جان داشت اما باز هم کم بود 

 

اگر در کربلا طوفان نمی شد کس نمی فهمید 

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود 

 

 

                           علیرضا قزوه

 

سلام به همه ی دوستان عزیزم  

 فرا رسیدن ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله  

حسین(ع) را  تسلیت میگم و از همگی التماس دعا دارم از  

 همتون صمیمانه تشکر می کنم به خاطر اینکه افتخار 

 دادین و به وبلاگ این حقیر اومدین و تولدمو تبریک گفتین و 

 البته یه  معذرت  خواهی حسابی بدهکارم به عزیزانی که  

نتونستم به  نظراتشون پاسخ بدم امیدوارم منو ببخشن. 

خوشحال میشم بازم پذیرای حضور گرمتون باشم . 

 

 

 

 

امروز تولدمه

امروز تولدمه 

 یک ساله دیگه هم با تمام اتفاقات تلخ و شیرین سپری شد، اتفاقاتی که بعدها خاطراتمون رو شکل میدن و نمیزارن رشته ی پیوندمون با گذشته پاره بشه ، خوب و بدش فرقی نمی کنه چه بسا ممکنه یه روزی آرزو کنیم کاش به اون روز بر می گشتیم. شخصا نمی دونم توی این مدتی که از خدا عمر گرفتم بنده ی خوبی براش بودم یا نه؟ فقط اینو می دونم که تمام تلاشمو کردم. دیگه قضاوت با کسانی که در اطرافم بودن و خدای خودم.شاید کار بزرگی تو این دنیا انجام ندادم ولی از اونجایی که معتقدم رسالت انسان ها و کلا هدف از خلقت در این دنیا عشق ورزیدن به همدیگه اس دیگران را بی توقع دوست دارم و شایدم روز تولد یادآور اینه که فراموش نکنیم برای چی به دنیا اومدیم.( خدایا امیدوارم ناامیدت نکرده باشم.)