چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

فاحشه را خدا فاحشه نکرد

فاحشه را خدا فاحشه نکرد  

آنان که در شهر نان قسمت می کنند او را لنگ نان گذاشتند 

 تا هر زمانی که لنگ هم آغوشی ماندند 

 او را به نانی بخرند. 

 

                  (صادق هدایت)

معلم میدانست...

معلم می دانست فاصله ها چه به روزمان می آورند  

 

که به خط فاصله می گفت: خط تیره

از غم خبری نبود اگر عشق نبود

 

 

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟ 


بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود 

 
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟ 


در سینه ی هر سنگدلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟ 


بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود 

 
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟ 

چگونه می رسی؟

چگونه می رسی ز راه بی من ای بهار سبز؟ 

  

که من درون این قفس  

اسیر و پای بسته ام 

شکسته بال و خسته ام