من با عشق آشنا شدم
و چه کسی این چنین آشنا شده است؟
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و
دریا و
دریا....!
دکتر شریعتی
همیشه پرستش با خون ، با قربانی، همراه بوده است.اسماعیل!
این ذبیح مقدس ! ابراهیم را ببین. فرزند دلبندش را در عشق قربانی
می کند.کارد را بر حلقوم پاره ی جگرش می نهد.فرزندی را که به
عمری ، با رنج ها و امیدها پرورده است، به دست خود ذبح می کند!
عشق همواره تشنه ی اخلاص است.
نیمه روشنفکران بی درد و دل خرده می گیرند که قربانی چرا؟ خدا
چراخون را دوست بدارد؟ شگفتا ! شگفتا ! چرا نمی فهمند؟ این او
نیست که خون می طلبد ، قربانی می خواهد، این عاشق است
که بدان سخت نیازمند است. می خواهد به او ، نه ، به خودش ،
به دلش ،ایمانش ، نشان دهدکه :من اسماعیلم را نیز قربانی تو
می کنم! نشان دهد که من در دوست داشتن ،در ایمانم مطلقم!
مطلق !
آری قربانی !عشق تشنه می شود، خون بایدش داد.سرد می شود،
آتشش باید زد. گرسنه می شود، قربانی بایدش کرد. عشق با قربانی،
با خون ، نیرو می گیرد ، زلال می شود، رشد می کند،پاک و بی لک
می شود،گرم و نورانی می شود..... از هر چه جز خود زدوده می گردد،
مجرد ، بی غشی ، صافی ، ناب !
و اکنون عید قربان است...!
دکتر علی شریعتی
چقدر در همین دنیا می تواند شادی های بزرگ پدید آید ، چقدر زندگی استعداد
دارد که خوشبختی های بزرگ بیافریند ، شوق وشور و هیجان و سیرایی و سیراب
پر و گرم و شیرین بسازد ، به همان اندازه عمیق ، شدید، سنگین ،پهناور ، بلند ،
یکدست ، شگفت که رنج هایش ! اما افسوس که نمی دانم چرا از این کار همیشه
دریغ می کند ، بیشتر میخواهد که رنج بریزد ، تلخی و غم و غربت و عطش و اسارت
و حرمان و آزار و شکنجه را بیشتر می پسندد. نه ، شادی هم می آفریند اما بیشتر
برای مردم اندک ، آدمهای گنجشکی که به یک دانه توت پرپر می زنند و جیغ می کشند
برای دل هایی که عطشی به دیوانگی و سوزانی عطش کویرهای سوخته دارند ،نیازی
به عظمت ملکوت دارند و دلهایی که ایمان های زیبا و شگفت و متعالی می پرورند ،
دلهایی که دست اندرکار آفرینش زیبایی ها هستند که آفرینش از خلقش عاجز است ،
برای این دلها کاری نمی کند. این ها همچنان در این بازار پست عشق ها و نیازها و
حرف ها و زیبایی های روزمره ی ارزان قیمت باید تنها بمانند و اساطیر بسازند.
دکتر شریعتی