ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون به خواست ایشان و امر الهی ،دریا آرام شد ، خود را اسیر تور صیادان یافتند.
در زمستانی سرد ، کلاغی برای جوجه هایش غذا پیدا نمی کرد و به ناچار از گوشت تنش می کند و به آنها می داد تا زنده بمانند و نمیرند.
زمستان که تمام شد ، کلاغ مرد. بعد از مرگ مادر ،جوجه هایش گفتند: چه خوب شد که مرد، خسته شده بودیم از این غذای تکراری!!!!!!!
فاحشه را خدا فاحشه نکرد
آنان که در شهر نان قسمت می کنند او را لنگ نان گذاشتند
تا هر زمانی که لنگ هم آغوشی ماندند
او را به نانی بخرند.
(صادق هدایت)