-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذرماه سال 1389 00:02
سلام به همه ی دوستان عزیزم فرا رسیدن ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله حسین(ع) را تسلیت میگم و از همگی التماس دعا دارم از همتون صمیمانه تشکر می کنم به خاطر اینکه افتخار دادین و به وبلاگ این حقیر اومدین و تولدمو تبریک گفتین و البته یه معذرت خواهی حسابی بدهکارم به عزیزانی که نتونستم به نظراتشون پاسخ بدم...
-
امروز تولدمه
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 00:16
امروز تولدمه یک ساله دیگه هم با تمام اتفاقات تلخ و شیرین سپری شد، اتفاقاتی که بعدها خاطراتمون رو شکل میدن و نمیزارن رشته ی پیوندمون با گذشته پاره بشه ، خوب و بدش فرقی نمی کنه چه بسا ممکنه یه روزی آرزو کنیم کاش به اون روز بر می گشتیم. شخصا نمی دونم توی این مدتی که از خدا عمر گرفتم بنده ی خوبی براش بودم یا نه؟ فقط اینو...
-
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
شنبه 13 آذرماه سال 1389 23:32
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن بیهوده پشت پا به غزل های من نزن با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن موهات را ببند دلم را تکان نده در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن من در کنار توست اگر چشم وا کنی خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن بگذار شهر سر خوش زیبایی ات شود تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن...
-
صبر سنگ
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 22:52
روز اول پیش خود گفتم: دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز می گفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا می کشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی عاصی در درونم های هو می کرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه...
-
راز خوشبختی
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 22:59
زن و شوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمی کردند، مگر یک چیز؛یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود ، هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد. همه ی این سال ها...
-
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 20:10
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام گل کرد خار خار شب بی قراری ام تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام گر من به شوق دیدنت از دست می روم از خویش می روم که تو با خود بیاری ام بود و نبود من همه از دست رفته است باری مگر تو دست برآری به یاری ام کاری به کار غیر ندارم که عاقبت مرهم نهاد نام تو بر زخم...
-
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 23:42
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشد چون باد رفته باشد آواز تیشه امشب از بیستون نیامد گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد جونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر...
-
من به تو محتاجم
جمعه 28 آبانماه سال 1389 19:10
باز با من سخن از عشق بگو ای سراپا همه خوبی و صفا به خدا محتاجم من چو ماهی که ز دریا دور است و شن گرم کنار ساحل پیکرش را گور است موج امید و وفا می خواهم من تو را می خواهم من تو را می خواهم ای دریا ای به ظاهر همه تندی ،همه خشم و به دل گرم و آرام و پر از شور حیات من چو گل که به اشک شب و لبخند سحر محتاج است به تو روشنگر...
-
اکنون عید قربان است
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 00:17
همیشه پرستش با خون ، با قربانی، همراه بوده است.اسماعیل! این ذبیح مقدس ! ابراهیم را ببین. فرزند دلبندش را در عشق قربانی می کند.کارد را بر حلقوم پاره ی جگرش می نهد.فرزندی را که به عمری ، با رنج ها و امیدها پرورده است، به دست خود ذبح می کند! عشق همواره تشنه ی اخلاص است. نیمه روشنفکران بی درد و دل خرده می گیرند که قربانی...
-
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 14:42
قطاری که به مقصد حریم الهی می رفت لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد.حکیمی رو به جهانیان کرد و گفت:مقصد ما حریم الهی است، کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق را اب هم از ما بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است ، تنها برای گذشتن؟ .... قرن ها گذشت ،اما از میان تمام انسان ها جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند. از جهان...
-
من از عهد آدم تو را دوست دارم
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 16:33
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغار عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم تو را دوست دارم نه خطی نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم : تو را دوست دارم جهان یک دهان شد هم آواز...
-
قطعه ای ادبی از مهاتما گاندی
جمعه 14 آبانماه سال 1389 16:42
من می توانم خوب ،بد،خیانتکار،وفادار،فرشته خو یا حیوان صفت باشم. من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم. من می توانم سکوت کنم ، نادان یا دانا باشم. زیرا انسانم و این ها ویژگی های انسانی اند. تو هم به یاد داشته باش ، من نباید آنچه باشم که تو می خواهی من خودم را از خودم ساخته ام ، تو را باید دیگری برایت بسازد،...
-
به مناسبت سومین سالگرد قیصر امین پور
شنبه 8 آبانماه سال 1389 16:16
خسته ام از آرزو ها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقف های سرد وسنگین، آسمان های اجاری عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری رونوشت روزها را روی هم سنجاق...
-
دیدی دلم شکست
شنبه 8 آبانماه سال 1389 15:33
دیدی دلم شکست... دیدی که این بلور درخشان عمر من بازیچه بود... دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من از دست کودکی که ندانست قدر آن افتاد بر زمین دیدی دلم شکست؟!
-
اینجا آسمان ابری ست
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 16:12
اینجا آسمان ابریست آنجا را نمی دانم اینجا شده پاییز آنجا را نمی دانم اینجا فقط رنگ است آنجا را نمی دانم اینجا دلی تنگ است آنجا را نمی دانم.
-
هر روز بی تو روز مباداست
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 15:57
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما چه کسی می داند...
-
سیزده نکته زندگی و عشق از گابریل گارسیا مارکز
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 17:02
۱-دوستت دارم ،نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام بودن با تو پیدا می کنم. ۲-هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی داردباعث اشک ریختن تو نمی شود. ۳-اگر کسی تو را آنگونه که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. ۴-دوست واقعی کسی است که دستهای تو را...
-
گلپونه ها
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 20:56
گلپونه های وحشی دشت امیدم ،وقت سحر شد تاریکی شب رفت و فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غمها گلپونه های وحشی دشت امیدم ،وقت جداییها گذشته باران اشکم روی گور دل چکیده بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم من دیده بر راه شما دارم که شاید سر برکشید از خاکهای تیره ی غم من مرغک افسرده ای بر شاخسارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 17:12
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا ، دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ۱ خروش موج با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین بر کنم...
-
در حوالی آلزایمر
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 20:15
نامم را به خاطر ندارم و نمی دانم لب که باز کنم به کدام زبان سخن خواهم گفت به کدام زبان دعا خواهم خواند به کدام زبان دشنام خواهم داد... تخت بیمارستانی را می مانم که به خاطر نمی آورد بیماران مرده اش را... رنگ چشمان مادرم را به یاد ندارم و نمی دانم که پدر پیپ می کشید یا سیگار؟ من در تابستان به دنیا آمدم یا پاییز؟ در سال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مهرماه سال 1389 20:43
پرنده به ماهی گفت: سر قفست باز است چرا پرواز نمی کنی!!!!
-
دو روز مانده به پایان جهان
شنبه 17 مهرماه سال 1389 20:00
مردی دو روز مانده به پایان جهان،تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود،پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته ی مرگ رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرد، سپس داد زد و به او بدوبیراه گفت !(فرشته سکوت کرد) آسمان و زمین را به هم ریخت ! (فرشته سکوت کرد) جیغ زد و جار وجنجال...
-
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 22:57
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زار و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خواهد میان غزلها بمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا در آمد شبی هم در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 22:40
چقدر در همین دنیا می تواند شادی های بزرگ پدید آید ، چقدر زندگی استعداد دارد که خوشبختی های بزرگ بیافریند ، شوق وشور و هیجان و سیرایی و سیراب پر و گرم و شیرین بسازد ، به همان اندازه عمیق ، شدید، سنگین ،پهناور ، بلند ، یکدست ، شگفت که رنج هایش ! اما افسوس که نمی دانم چرا از این کار همیشه دریغ می کند ، بیشتر میخواهد که...
-
عشق را ای کاش زبان سخن بود
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 23:40
آن که می گوید دوستت می دارم خنیاگر غمگینی است خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود آن که می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی ست دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 23:35
بی توقع عاشق باش بدون چشمداشت مهر بورز بدون خواهش دوست بدار تا همیشه جاوید بمانی. زرتشت
-
باز پاییز است
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 23:18
باز پاییز است باز این دل از غمی دیرینه لبریز است باز می لرزد به خود سرشاخه های بید سرگردان باز میریزد فرو بر چهره ام باران باز رنجورم ، خداوندا پریشانم باز می بینم که بی تابانه گریانم باز پاییز است باز این دنیا غم انگیز است باز پاییز است و هنگام جدایی ها باز پاییز است ومرگ آشنایی ها
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 13:34
روز اول مدرسه ، نیمکتهای چوبی ، گچ و تخته سیاه و... درباز شد ، برپا خانم معلم وارد کلاس شد درس اول بابا آب داد و ما سیراب شدیم بابا نان داد و سیر شدیم ، مادر در باران آمد و خیس خیس ، اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان و آن مردی که با اسب آمد و از تصمیم کبری برایمان گفت ، و کوکب خانم چقدر مهمان نواز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 13:41
سال های سال به تو اندیشیدم سالیان دراز تا به روز دیدارمان آن سالها که می نشستم تنها و شب بر پنجره فرود می آمد. و شمع ها سوسو می زدند و ورق می زدم کتابی درباره ی عشق باریکه ی دود روی گل های سرخ و دریای مه آلود و نقش تو را بر شعر ناب و پر شور می دیدم در این لحظه ی روشن افسوس روزهای جوانی ام را می خورم خواب های وجد آور...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 23:05
هیچم هیچم و چیزی کم ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید و از اهل عالم های دیگر هم یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم ! از عالم هیچیم و چیزی کم. غم نیز چون شادی برای خود خدایی عالمی دارد پس زنده باشد مثل شادی غم ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم و مثل عاشق ، مثل پروانه اهل نماز شعله و شبنم اما هیچیم و چیزی کم.