-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 19:14
بمیرد زندگی با خاطراتش
-
؟؟؟
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 00:09
-
آرزو نکنید
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 18:50
یک زوج در اوایل ۶۰ سالگی در یک رستوران کوچک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند. ناگهان یک پری کوچولوی قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما سالها به خوشی با هم زندگی کردین و در تمام این مدت به هم وفادار موندین هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین. خانم گفت:اوه! من می خواهم به همراه همسر عزیزم دور دنیا سفر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 23:53
حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام میان دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه شب خوابش آشفته است
-
به سراغ من اگر می آیید...
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 23:45
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 17:01
-
من به دنبال ...
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 23:06
من به دنبال اتاقی خالی روزها می گردم تا از اینجا بروم من به دنبال اتاقی خالی کز دل پنجره اش عطر گل بوته ی شبنم زده ای می گذرد روزهاست می گردم تا از اینجا بروم من به دنبال گلیمی ساده سقفی از چوب و حصیر سردری افتاده، من به دنبال هوای خنک آزادی و دری ، پنجره ای باز به یک آبادی روز هاست می گردم تا از اینجا بروم من به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 20:31
برد تیم محبوبم استقلالو به همه ی هواداران تبریک میگم. به امید قهرمانی در آخر فصل ، قهرمانی در آسیا و .... بین همه ی تیمای دنیا عشق است استقلال
-
شب من پنجره ای بی فرداست
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 00:00
شب من پنجره ای بی فرداست روز من قصه ی تنهایی هاست مانده بر خاک و اسیر ساحل ماهی ام، ماهی دور از دریا هیچ کس با دل آواره ی من لحظه ای همدم و همراه نبود هیچ شهری به من سرگردان در دروازهی خود را نگشود کولی ام خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم پای من خسته از این رفتن بود قصه ام قصه ی دل کندن بود دل به هر کس که سپردم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 01:28
زمان زیادی تا لحظه ی تحویل سال نمونده و من نمی دونم چرا اینجام!!! سال ۸۹ تموم شد نمی دونم برای شما چطور بود خوب یا بد؟ برای من که خوب شروع شد و بد تموم شد!به هر حال گذشت!!!چه کنیم دیگه. فرا رسیدن سال نو رو به همه ی دوستان عزیزم تبریک میگم امیدوارم سالی سرشار از موفقیت و سلامتی در پیش رو داشته باشند و در سال جدید به...
-
چگونه می رسی ز راه بی من ای بهار سبز ؟!
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 01:07
چگونه می رسی ز راه بی من ای بهار سبز؟ که من درون این قفس اسیر و پای بسته ام، شکسته بال و خسته ام چگونه می رسی ز راه ای بهار سبز؟ و هدیه شکوفه را نثار شاخه های لخت می کنی؟ که زاف های شام رنگ من ،در آرزوی پنجه ی نسیم تو که شانه وار سر در آن برند، نفس نمی کشند. چگونه می رسی ز راه ، ای بهار سبز؟ که قمری ترانه خوان تو لب...
-
چه می شد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 23:34
گفته می شود که حمید مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده بودندو یکی از اشعار آنها در وصف هم به قرار زیر است شعر زیبای حمید مصدق تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و...
-
یک شبی مجنون نمازش را شکست
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 23:38
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نیشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟ بر صلیب عشق دارم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 23:30
-
زندگی این است
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 23:06
نه تنها در قمار زیستن با دوست که باری در قمار هر چه پیش آید می بازم زندگی این است که باید باخت و باید ساخت چاره ی دیگر برایم نیست جز....................قمار مرگ که آن هم می برم از پیکرش من نمی گویم و هرگز نخواهم گفت: زندگی سرشار از هستی است زندگی سرشار از زشتی است نه.....................................؟ زندگی سرشار...
-
روز سپندار مذگان
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 23:48
کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد ،که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است! جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از ولنتاین فرنگی! این روز (سپندار مذگان ) یا ( اسفندار مذگان) نام داشته است. فلسفه ی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 00:16
والا ترین آرزوی بشر عطش به ابدیت است. همان چیزی که آدمیان آن را عشق می نامند و هر کس دیگری را دوست دارد می خواهد او را در خود ابدی کند پس آنچه ابدی نباشد راستین نباشد. انا مونا
-
و بعد از رفتنت
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 23:00
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی، تو را با تهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و...
-
شکلات های دوستی
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 17:02
با یک شکلات شروع شد.من یک شکلات گذاشتم کف دستش.او هن یک شکلات گذاشت کف دستم.من بچه بودم او هم بچه بود.سرم را بالا کردم.سرش را بالا کرد.دید که مرا می شناسد.خندیدم.گفت:دوستیم؟ گفتم:دوست دوست. گفت:تا کجا؟ گفتم: دوستی که تا ندارد. گفت: تا مرگ؟ خندیدم و گفتم: من که گفتم تا ندارد گفت: باشد ، تا پس از مرگ گفتم:نه ، نه ، گفتم...
-
کودک و خدا
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 21:29
کودک نجوا کرد: خدایا با من صحبت کن. و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند. ولی کودک نشنید.پس کودک فریاد زد: خدایا با من صحبت کن ! و آذرخش در آسمان غرید، ولی کودک متوجه نشد.کودک فریاد زد: خدایا یک معجزه به من نشان بده، و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید.کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت:خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 22:50
-
عجب صبری خدا دارد
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 21:49
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم اگر در همسایه ی صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم. عجب صبری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 دیماه سال 1389 22:19
خداوند بار ها و بارها در کنار ما و با ما گام برداشته است. نگاه در نگاهمان دوخته است به ما لبخند زده است دست خود را بر شانه هامان گذاشته است در اتاقمان نشسته است با ما سخن گفته است در حیاط خانه مان در سیمای یک کودک و یا یک پروانه به جست و خیز پرداخته و ناگهان خود را به دامان نگاهمان انداخته است اما! ما او را به جا...
-
خدایا کفر نمی گویم
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 18:45
خدایا کفر نمی گویم پریشانم خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو از جانم؟ مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر بپوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان فرو ریزی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و اسمان را کفر می گویی نمی گویی؟...
-
خدا کند که بیایی
جمعه 10 دیماه سال 1389 14:32
کجاست منتظر تو؟ چه انتظار عجیبی ! تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی! عجیب تر اینکه چه آسان نبو دنت شده عادت چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت چه بی خیال نشستیم ! نه کوششی ، نه وفایی! فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی!!!!!!
-
امروز را دریاب
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 17:49
مردی وارد گلفروشی شد تا دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری زندگی می کرد سفارش دهد و با پست برای او بفرستد. وقتی از گل فروشی خارج شد دختری را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و پرسید:دختر خوب چرا گریه می کنی؟ دختر گفت:می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و...
-
منو نشناخته بود
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 21:27
یک نگه کرد و گذشت منو نشناخته بود آخه رنج و غم و درد کارمو ساخته بود اون که از شاخه ی عمر منو با سنگ غم انداخته بود اونکه بر جون و دلم مثل سرمای خزون تاخته بود منو نشناخته بود آخه رنج و غم و درد کارمو ساخته بود یاد یک خاطره ، یک عمر تباه مثل آه مثل یک ناله دوید از پی او دامنش را بگرفت ! شد قدم ها کوتاه رو به من کرد و...
-
من با عشق آشنا شدم
شنبه 27 آذرماه سال 1389 22:02
من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود. هنگامی لب به زمزمه گشودم ، که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه ی آتش شدم ، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا....! دکتر شریعتی
-
غزل آتش
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 22:37
خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت آبی که دستبوس عطش بود شعله زد آتش سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ خون غنچه غنچه خاک تو را در میان گزفت اسبی ز سمت علقمه آمد دگر بس است تیری امام آینه ها را نشان گرفت مانده است در حکایت این سوگ، شعر من چندتن که جسم سوخت و آتش به...
-
طوفان
جمعه 19 آذرماه سال 1389 00:26
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود فتاد از پا کنار رود در آن ظهر درد آلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود دلش می خواست می شد آب از شرم...