چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چه آرام درخود شکستم

عشق اونه که هیچ وقت نگی متاسفم

چشم ها را شستم

چشم ها را شستم  

جور دیگر دیدم 

باز هم فرقی نداشت 

تو همان بودی که باید دوست داشت.

تو را نگاه می کنم

تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! 


جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! 

               پل الوار

 

اگر تو نبودی؟

اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج می برد؟

اگر تو نبودی سلام را که به لبخند پاسخش می داد؟

نگاه منتظرم راه بر نگاه که می بست؟

زپشت پنجره ، چشمان من که را می جست؟

اگر تو نبودی ، کدام واژه به لبهای من گره می خورد
سرای خاطره ام رازدار که می بود

اگر تو نبودی ، دلم هوای که می کرد

سفر به یاد که آغاز می توانستم

اگر تو نبودی، فضای خاطره ام عطر یاد که را  داشت

کدام واژه به جای تو ورد لب می شد

اگر تو نبودی ، دل غمدیده را چه کسی می برد

کدام خنده مرا جان تازه می داد

کدام شرم نجیبانه آتشم می زد

کدام بغض غریبانه ، گریه سر می داد

اگر تو نبودی ، به شوق که آغاز می توانستم

به کوی که پرواز می توانستم

تو را به جان سپیده ؛ تو را به سوسن و شبنم

تو را به ساقه گندم، تو را به سوره مریم

تو را به نازکی خواب یک بنفشه ی زیبا

تو را به بارش باران، تو را به آبی دریا

تو را به پاکی کوثر، تو را به عمر شبنم بی تاب

تو را به رویش نیلوفرانه در مهتاب

تو را به جان شقایق ، تو را به لاله تبدار

تو را به گرمی آتش ، تو را به لحظه دیدار

تو را به هق هق آرام و بی صدا ، سو گند بمان

بمان که گر تو بمانی ، بهار خواهد ماند

بمان که گر تو بمانی ، هزار خواهد خواند

بمان بهانه بودن ، بمان دلیل سرودن

بمان امید شکفتن

که گر تو بمانی

دوباره خواهم ماند ، دوباره خواهم خواند

برای باور فردا ، شبانه خواهم راند

بمان که من به شوق بودن با تو

به آفتاب روشن فردا سلام خواهم داد

بمان که گر تو بمانی

امید خواهد ماند

 

نفسم می گیرد

نفسم می گیرد در هوایی که 

 

  نفس های تو نیست.

عشق .....

عشق همان بود که به تو ورزیدم 

 

حقیقتا همان یکبار

در ابعاد این عصر خاموش

در ابعاد این عصر خاموش 

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم 

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است 

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد 

 

و خاصیت عشق این است.