تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام.... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام....دوست می دارم
برای خاطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ،دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم.... دوست می دارم
بی تو جز گستره ای بی کرانه نمی بینم میان
گذشته و امروز
از جدار آینه ی خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش
می برند.
تو را دوست می دارم به خاطر فرزانگی ات که
از آن من نیست
به رغم همه ی آن چیزها که جز وهمی نیست، دوستت دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش
نمی دارم
می اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می تابی
هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز.
ادامه...
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده...
ﺑﺎ " ﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮑﯽ ﻧﺒﻮﺩ " ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ،
ﺑﺎ ﯾﮑﯽ " ﻣﺎﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ ... ﺗﻤﺎﻡ !
ﯾﮑﯽ،
" ﻣﻦ " ﺑﻮﺩﻡ ﯾﺎ "ﺗﻮ "
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻬﻢ، ﻗﺼﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
سلام مهربونم
یه موقعی هست که هی از خودت میپرسی :
اونم دلش برام تنگ میشه یا نه
یا همینقدر که دوستش دارم دوستم داره یا نه
یا اصلا بهم فکر میکنه یا نه؟؟
یه دفعه گوشیت زنگ میخوره
وقتی عکسشو روی گوشیت میبینی
به جواب همه سوالات میرسی
انگار بهترین لحظه دنیاست
سلام
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد
✿●●●●▬▬▬▬▬▬✿ஜ۩۞۩ஜ✿▬▬▬▬▬●●●●✿
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده...
✿●●●●▬▬▬▬▬▬✿ஜ۩۞۩ஜ✿▬▬▬▬▬●●●●✿
سلام
سحرجون لینکت کردم توهم منو لینک کن مر30