از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است. پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم: راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه می کنی! زیرا کسی نمی توند چنین لذتی ببرد ، مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد.
جبران خلیل جبران
تنهایی سخته سحر حان خیلی سخت.وقتی بهاره رفت سال 83 تا الان تنهام و خون میگریم.کتاب هابیل و چند داستان دیگر اونامونو ترجمه خرمشاهی را بخون
سلام مرسی از حضور پر مهرتون و متاسفم برای اتفاقی که افتاده
سال ۸۳!!۱
ممنون بابت معرفی کتابا و امیدوارم بازم شاهد حضورتون باشم.
سلام سحر جان
چقدر این متن جبران خلیل جبران زیبا بود
باید از درون تهی از کینه و...بود تا لدت واقعی را حس کرد وجودی که یک دل پر کینه و.. دارد هیچگاه عشق واقعی را حس نخواهد کرد
سلام عزیزم
مرسی بابت کامنت زیباتون
سلام سحر عزیز
دوست داشتم جبران خلیل اینجا بود و بهش می گفتم زمون شما
آره ، واسه ترسوندن آدما ، نیاز بود آدمکا لوتی ی کاهی باشن ، نه مثه زمون ما هر چی بی سر و پایه ، تو هر لباسی با هر باطنی
دلا رو می ترسونه چه برسه به آدما !!!
به کویر تنهایی من هم گذری کن !!
سلام مرسی از اینکه به وبلاگ من اومدین.
با حرفتون موافقم
سلام سحر عزیزم
“دل من محکمهایست که به من میگوید:
همه را دوست بدار،
به همه خوبی کن،
و اگر بد دیدی،
دل به دریای محبت بزن و بخشش کن…”
فدای اون دلت بشم افسانه جووووووووووووون
سلام سحر جان
صدفی به صدف مجاورش گفت:در درونم درد بزرگی احساس میکنم،
دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند.صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت: ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست.من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم.ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید.به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت:آری! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایهات در درونش احساس میکند
مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.
جبران خلیل جبران
جمله ی شما مانند گل زیبا
اما ادم را تا اخر جانش می سوزاند