کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم زرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
چشم من در شاعری می خواند شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش درد نهانی
نغمه ی من،همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز بودم
فروغ فرخزاد
merci sahar jan
خواهش می کنم.مرسی که به وبلاگ من اومدین.امیدوارم باز هم شاهد حضور سبزتون باشم
چه فرقی می کنه خونتون تجریش باشه یا انقلاب.... تهران باشی یا شهرستان....
ایران باشی یا خارج از ایران.... پولدار باشی یا هر چی........
ماشین فلان داشته باشی یا هر چی.......... تو هم یکی از ماهایی که از صبح تا شب و شب تا صبح تنهااا پای وبلاگ نشستیم فقط رفرش می کنیم که بینیم کسی حالمون رو پرسیده یا نه..
حالت خوبه دوست من ؟
که البته این روزها کمتر به فکر هم هستیم .در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند...
آیا میدانی خدا کجاســـــــــــــــــــــــت ؟!!!
او میفرماید : من پشت در ایستاده در را می کوبم اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند وارد می شوم و با او شام خواهم خورد و او نیز با من.
زیبا بود